نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی.
چکیده
کلیدواژهها
حکیمه دبیران[1]
چکیده : پیامبر اکرم(ص) که مشرّف به خطاب وَ إِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ و بعثتش منّتی بزرگ از جانب پروردگار بر بندگان است، میفرماید که من برای کامل کردن مکارم اخلاق به رسالت مبعوث شدم. فرمایش آن حضرت این نکتۀ دقیق و قابل توجّه را به ذهن متبادر می کند که فطرت و دین الهی بر اساس اخلاق استوار است و استاد بزرگ اخلاق، امام خمینی نیز علاوه بر توصیههای مکرّر، بخشی از شرح حدیث بیست و نهم در کتاب وزین شرح چهل حدیث را به بیان ارزش و اهمیّت خصلتهای نیکوی انسانی و مکارم اخلاقی اختصاص دادهاند. در مقالة حاضر پس از بیان معانی فطرت و ارتباط آن با اخلاق، به تبیین دیدگاه حضرت امام خمینی در این امر پرداخته میشود. ایشان که اصلاح جامعه و سوق بشر به سوی سعادت را مقصد اصلی آفرینش میدانند، از بیم آنکه مبادا تصوّر فطری بودن اخلاق، موجب ناامیدی گرفتاران سوء خلق شود و در صدد علاج برنیایند، بهصراحت درمان پذیر بودن هر خلقی را، اگر چه ملکه شده باشد، چنین بیان میفرمایند که مقصود از طبیعی بودن و فطری بودن خُلقی، آن نیست که ذاتی غیر قابل تغییر است، بلکه جمیع ملکات و اخلاق نفسانیّه، تا نفس در این عالم و در تحت تصرّف زمان و تجدّد واقع است، قابل تغییر است. و انسان میتواند جمیع اخلاق خود را متبدّل به مقابلات آنها کند. ایشان همچنین در فصلی با عنوان «مبادی محاسن اخلاقی و مَساوی آن»، به نظر علمای فنّ اخلاق که مجموع فضایل نفس را در تحت چهار جنس حکمت، عفّت، شجاعت و عدالت بر شمردهاند، اشاره می فرمایند تا شوق تخلّق به اخلاق الهی را در سالکان راه و حتّی غافلان نا آگاه ایجاد نمایند.
کلیدواژهها : فطرت، اخلاق، امام خمینی، اخلاق نفسانیه، ملکات.
فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لَا یَعْلَمُونَ* مُنِیبِینَ إلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أقِیمُوا الصَّلوﺓَ وَ لَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ* مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُم وَ کَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ(روم: 32ـ30).
در فرهنگهای لغت «فطرت» به معنای «آفرینش، ابداع و اختراع، خمیره، سرشت، جبلّت، صفت طبیعی انسان، دین، سنّت و الجبلَۀ المتهیّئۀ لقبول الدّین» آمده است (ر.ک: دهخدا: 1343؛ معین 1353؛ معلوف 1973). در اقرب الموارد علاوه بر این معانی به صفتی که موجود در آغاز خلقتش بدان متصف میشود تعبیر شده است:در جلد سوم که تکملۀ آن است، مترادف شرعة و ملة آمده است (شرتونی 1889 ج 2: ذیل ماده). در صحاح آمده است: «الفطرۀ»، بالکسر، الخلقۀ. و تواند بود که این فطرت مأخوذ باشد از «فَطْر» به معنای «شقّ و پاره نمودن»، زیرا که «خلقت» گویی پاره نمودن پردة عدم و حجاب غیب است. در دائره المعارف فرید وجدی اشارهای به معنای دین برای فطرت نشده، و فقط آمده است که فطرت خلقتی است که انسان بر آن آفریده شده است (وجدی 1921 ج 7: 311).
کلمۀ فطرت، بر وزن فعلت، به معنای نوعی از خلقت است و فِطرة الله، به صدای بالا خوانده میشود، چون در مقام واداری شنونده است، و چنین معنا میدهد که «جان تو و جان فطرت». بنابراین در جملۀ مزبور اشاره است به اینکه این دینی که گفتیم واجب است برای آن اقامۀ وجه کنی، همان دینی است که خلقت بدان دعوت و فطرت الهیّه به سویش هدایت میکند (علامه طباطبایی 1376 ج 16: 282)... . معرفت ربوبیّت نیز فطرت همه است. چنانکه گفت باری تعالی: «وَلَئِنْ سَألْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضَ... لَیَقُولُنَّ اللهُ» (عنکبوت: 61)، وگفت: «فِطْرَةَ الله الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم: 30) و به برهان عقلی و تجربه معلوم شده است که این به پیغامبران مخصوص نیست (غزالی ج 1: 32ـ31).
مفسران و پژوهشگران آیات قرآن، ضمن شرح آیۀ سیام سورۀ روم، هم به معنی لغوی فطرت اشاره کردهاند و هم با بهرهگیری از مفهوم این آیه و آیات بعد و نیز استناد به احادیث و روایات، نظر خود را در مورد کیفیت فطرت و ارتباط آن با اخلاق و افعال انسان بیان کردهاند.
اگر چه مقصود ما بحث دربارۀ «فطرت و اخلاق» از دیدگاه حضرت امام خمینی است، ولی نگاهی اجمالی به تفاسیر گوناگون نیز ضروری مینماید. لذا با استناد به تفسیر المیزان که بیشک از تفاسیر پیشین بهره برده است، همچنین بعضی از تفاسیر روایی و عرفانی اهل تشیّع و تسنّن، نکاتی مدّ نظر قرار میگیرد، سپس به تبیین آرای عارف بزرگوار، امام خمینی، پرداخته میشود.
مرحوم علامه طباطبایی بحث مستوفایی در این باب دارد و پس از نقل چند روایت از حضرت امام جعفر صادق(ع) و امام محمّد باقر (ع) در اینکه «فطرت، دین حنیف ولایت است، فطرت دین توحید است و فطرت عبارت است از لا إله إلّا الله، محمّدٌ رسول الله، علیٌ امیرالمؤمنین ولیّ الله» نظر خویش را بر مبنای تأیید و تشریح آن میآورد: معنای اینکه فرمود فطرت عبارت است از این سه شهادت، این است که هر انسانی مفطور بر اعتراف به خدا است، و به اینکه شریک ندارد، زیرا با وجدان خود درمییابد که به اسبابی احتیاج دارد که آن اسباب نیز سبب میخواهند و این همان توحید است. و نیز مفطور به اعتراف بر نبوّت نیز هست، زیرا به وجدان خود احساس میکند که ناقص است، و این نقص او را نیازمند به دینی کرده که تکمیلش کند، این همان نبوّت است، و نیز مفطور به ولایت و اعتراف به آن نیز هست، برای اینکه به وجدان خود احساس میکند، که اگر بخواهد عمل خود را بر طبق دین تنظیم کند، جز در زیر سایه سرپرستی و ولایت خدا، نمیتواند و فاتح این ولایت در اسلام همان علیّ بن ابیطالب – صلوات الله علیه- است (علامه طباطبایی 1376 ج 16: 295).
مرحوم صفی در تفسیر منظوم عرفانی خود با اشاره به آیۀ «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» (اعراف: 172) خلقت همه را بر توحید میداند و میفرماید:
خـلق مـفـطـورند بر دیـن الـســـت کـه بدند از روی فطرت حـق پرسـت
بـازشـان بر فـطرت ار بـنهی تمــام هسـت بر تـوحیـدشان مـیل و مـقــام
عقــل و دین با هم هـمانـا تـوأمـند خــلـق از حـــق، در نـهـــاد آدمـــنـد
همـچنین با عـقل و دیـن آمـد بـشر از خــدا در فـــطـرت، از روی نـــظــر
پس شدند از کیش اصلی مـنحرف عـقـل هـا و کــیـش ها شـد مــخـتلف
دین فطری دین اسلام است و بـس طـفـره از تـوحـیــد نـبــود بــهـر کـس
چون نمـاز آمد بـه توحیـدت دلیـل تـرک آن نــبـود پــسـنـد انـدر سـبـیـل
(صفی علیشاه بیتا ج 2: 829)
میبدی در نوبت ثانیۀ کشف الاسرار ضمن تفسیر آیۀ فطرت، حدیث معروف نبوی(ص) مبنی بر ولادت هر مولودی بر فطرت آورده است. سپس با توجّه به نظر محقّقان شرح آن را چنین میآورد که هر مولودی بر عهد و پیمان «الست» و اقرار به وحدانیّت پروردگار آفریده میشود، امّا تحت تأثیر عوامل مختلف به راههای دیگر کشیده میشود و چه بسا با وجود ایمان فطری، به کفر گراید. همچنان که خداوند میفرماید من بندگان خود را حنیف و حق گرا آفریدم، پس شیاطین آنها را فریب دادند و از دینشان برگرداندند (میبدی 1361 ج 7: 451):
حضرت امام خمینی یازدهمین حدیث کتاب اربعین حدیث را به حدیث منقول از زراره در شرح آیۀ «فِطْرََة اللهِ الَّتِی فَطَر النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم: 30) اختصاص داده است و میفرماید: «زراره گوید پرسش کردم از حضرت صادق، علیه السلام، از فرمودۀ خدای تعالی... فرمود: «خلق کرد ایشان را همگی بر توحید» (امام خمینی 1383: 179) و سپس می فرماید:
بدان که مقصود از فطرت الله، که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیئتی است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چیزهایی است که در اصل خلقتْ خمیرۀ آنها بر آن مخمّر شده است. و فطرتهای الهی، چنانچه پس از این معلوم شود، از الطافی است که خدای تعالی به آن اختصاص داده بنی الانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلاً دارای این گونه فطرتهایی که ذکر میشود نیستند، یا ناقصاند و حظ کمی از آن دارند.
و باید دانست که گر چه ... فطرت را تفسیر به «توحید» فرمودند، ولی این از قبیل بیان مصداق است؛ یا تفسیر به اشرف اجزاء شئ است؛ چنانچه نوعاً تفاسیر وارده از اهل عصمت، سلام الله علیهم، از این قبیل است؛ ... و دلیل ... آن است که در آیۀ شریفه «دین» را عبارت از فطرت الله دانسته، و دین شامل توحید و دیگر معارف شود. و در «صحیحۀ» عبدالله بن سنان تفسیر به «اسلام» شده. و در «حسنه» زراره تفسیر به «معرفت» شده. و در حدیث معروف «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَة»، در مقابل «تهوّد» و «تنصّر» و «تمجّس» ذکر شده (امام خمینی 1383: 180).
با توجه به نظر امام خمینی در مورد شامل بودن تعبیر «دین» بر «توحید» و «معرفت» که در باب فطرت گفته شده، نگاهی به معانی«دین»، ما را به مقصود اصلی این مقال که ضرورت ابراز و اظهار صفات حسنه و نیز تخلْق به اخلاق الهی برای حفظ فطرت است، رهنمون میگردد.
در لغت نامۀ دهخدا به نقل از فرهنگهای لغت عربی و فارسی برای «دین» معانی بسیاری آمده است. از آن جمله است: اسلام، کیش، صبغه، طریقت، شریعت، طاعت، جزا و مکافات، ملت، حساب، قهر و غلبه، خواری، بیماری، سیاست، تدبیر، قضا، رفعت و سلطان و حکم و ملک، عادت، سیرت، بارانی که در جای خاص پیوسته بارد و عادتش به همان جا باریدن گردد، حال، توحید، پرهیزکاری، عبادت و تمامت چیزی که بدان پرستش خدا کرده شود.
علاوه بر این معانی در لغتنامة دهخدا از کشّاف اصطلاحات الفنون چنین آمده است: دین در اصطلاح، وصفی است الهی که صاحبان خرد را به اختیار خود به سوی رستگاری در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت میکشاند و بدین معنا شامل عقاید و اعمال میگردد (دهخدا 1343).
در حاشیۀ برهان قاطع به تصحیح مرحوم دکتر معین آمده است که: در گاتها و دیگر بخشهای اوستا مکرّر کلمۀ «دئنا» آمده است. دین در گاتها به معانی مختلف «کیش، خصایص روحی، تشخّص معنوی و وجدان» به کار رفته است. به معنی اخیر «دین» یکی از قوای پنجگانۀ باطن انسان است (خلف تبریزی 1342 ج 2: 916).
در تفسیر منهج الصادقین آمده است که امر «أقِمْ» به حضرت رسالت موجب امر او است به امّت، یعنی باید که همۀ بندگان بر دین اسلام ثابت قدم شوند و بر آن استقامت و مداومت نمایند و به هیچ وجه از آن روی نگردانند.
«فطرة الله» که به قولی از باب اغراء منصوب است، یعنی ألزموا فطرة الله (ملازم شوید خلقت خدای را که دین اسلام است). یعنی پیروی کنید دین درست و راست را که دین اسلام است. یا فطرة، مصدر فعلی است که ما بعد آن دالّ بر آن است (ر.ک: کاشانی)، یعنی «فَطَرَ اللهُ الفطرة الّتی فطر النّاس علیها» یعنی آفرید خدا آفریدن ملّتی، شریعت و دینی که خلق فرموده مردمان را بر آن. خداوند خطاببه حضرت پیغمبر(ص) میفرماید: «فَاقِمْ وَجهَکَ للدّینِ حَنیفاً» (روم:30). پس متوجّه گردان روی خود را به جانب دین، در حالی که به آن تمایل داری. «الدّینِ» یعنی دین مورد نظر، دین شناخته شده، دین اسلام، همان دین که میدانی. و ظاهراً لام در «للدّین» لام عهد باشد. در نتیجه مراد از «دین»، دین اسلام خواهد بود (علامه طباطبایی 1376 ج 16: 283).
مؤیّد این امر آیات دیگری است که فقط اسلام را دین خدا و شایان پذیرش برمیشمارد: «أفَغَیرَ دِینِ اللهِ یَبْغُونَ» (آل عمران: 83) «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران: 85)؛«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّـهِ الْإِسْلَامُ» (آل عمران: 19) «مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ»(حج: 78).
چنانچه مجال بحث دربارۀ معانی اسلام در سطح وسیع و دیگر مشتقات «سلم» باشد، نسبت میان فطرت، خلقت، صفات و ویژگیهای انسان، امانت الهی، عبادت، تسلیم، سلامت نفس، دین و اخلاق قابل توجه خواهد بود. اجمالاً میتوان گفت در فرهنگها «اسلام»، هم به معنی نام آخرین دین و هم به معنی گردن نهادن به دین حق و خالص و بی پیرایه و یک رنگ گشتن با خدا و برای خدا آمده است.
خداوند شرط پذیرش اعمال و اعطای اجر از جانب خود به پیروان همه ادیان را ایمان به خدا، ایمان به روز رستاخیز، و عمل صالح بر شمرده است «اِنَّ الّذینَ آمَنوا وَ الَّذینَ هَادُوا والنَّصَاری و الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أجْرُهُم عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنوُنَ» (بقره: 62).
پس دین خدا یکی است و فطری، یعنی خداوند از بدو خلقت بشر، او را به تشریف «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنیِ آدَم» (اسراء: 70) اشرف مخلوقات و خلیفۀ خود در زمین و شایان تمجید و تکریم از جانب ملائکه قرار میدهد. لذا متناسب با این خلقت و برازندۀ این فطرت و آفرینش، دینی شریف، دینی قیّم ، فطرت و آیینی شایستۀ این وجود، فرا راهش میگذارد، ذات و سرشت و فطرت او را شریف، حنیف، حقگرا و متخلّق به خوی الهی میآفریند. سرّ تعالی و تکامل انسان را در وجودش نهاده، روش و آیینی برای او در نظر میگیرد که همیشه راهنما و مایۀ هدایت او باشد.
پس از بیان فطری بودن دین و اینکه سنّت و راه و روش تکامل انسان یکی است و در حقیقت راه و روش و دین و فطرت متناسب با خلقت و آفرینش و فطرت بشر، همان حق گرایی و دین اسلام است، با توجه به این مهمّ که آفرینش خدا تغییر و تبدیل نمیپذیرد، «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا» (احزاب: 62) سنّت و روش متناسب با خلقت و فطرت او که در نهادش نهاده شده است نیز تغییر نمیپذیرد، یعنی حال که این «خلق» یعنی بشر، اشرف مخلوقات است، باید روش و سنّت و شریعتی شریف داشته باشد و حتماً برای حفظ کرامت انسانی همیشه و همه جا بر همین نهج باشد، زیرا از طرفی خداوند میفرماید روش و سنّت شایستۀ وجود انسان فقط دین قیّم و دین حنیف است و از طرف دیگر میفرماید خلقت خدا تغییر پذیر نیست. پس دین الهی فقط یکی است،«فطرة الله و صبغۀالله»، تنها راه تعالی و تکامل همیشگی بشر است. مولانا میفرماید:
صبغة الله چیست؟ رنگ خمّ هو پیسهها یک رنگ گردد اندر او
اگر زنگار نسیان و غفلت از دلها زدوده شود، حقیقت آشکار گردد. حافظ لسان الغیب فرماید:
جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
این امر یادآور میثاقی است که پروردگار با همه بندگان خویش بست، به مصداق آیۀ «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَىٰ» (احزاب: 172) یعنی به خواست خدا دین و روش متناسب با فطرت خود را شناختند و با پاسخ «بلی» با آفرینندۀ خود عهد بستند که در صراط مستقیم در بند بندگی حق باشند و از آن عدول نکنند.
عهد الست بهیاد آریم پیمان دوست بهپا داریم گر یار تازه کند پیمان، گویندگان بلی باشیم
در بیان وجوب اطاعت از امر خالق و لزوم ثابت ماندن بر دین فطری، و به تعبیر دیگر نگهداری فطرت، مرحوم علامه طباطبایی میفرماید:
جامعۀ انسانی هرگز نمیتواند اجتماعی زندگی کند، مگر دارای اصولی علمی و فروعی و قوانینی اجتماعی باشد و آن قوانین را محترم بشمارد و نگهبانی بر آن بگمارد، تا آن قوانین و فروع را حفظ کند و نگذارد از بین برود (علامه طباطبایی 1376 ج 16: 302)[2].
خداوند متعال که کمال مطلق است، میفرماید: بنده من ! تو را به نهجی خلق کردم که میدانم برنامۀ کار و زندگی تو چگونه باید باشد، برای پرورش روح و جسم تو روش و دستور و آیین ویژهای قرار دادم که تو را به کمال معرفت رساند: «رَبُّنا الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ» (طه: 50). فطرت و ساخت بدن تو بر اساس هدایت فطری و مقتضی فرمان «کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ»(طه: 81)است، یعنی متناسب با خلقت تو خوراک پاک را مقرّر کردم و تو را از خوردن بعضی چیزها منع کردم، یک ماه از سال را ایّام آرامش و استراحت این بدن و آزمون اخلاص تو قرار دادم «صوموا تصحّوا». اگر بر شیوۀ صحیح رفتار کردی، به سلامت خود کمک کردهای، و گر نه گرفتار ملال خواهی شد. همچنین برای امرار معاش تو نیرویی در وجودت نهادم که به حکم «لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» (نجم: 39) سراسر روز را به مصداق «وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا» (نجم: 11) در کار و کوشش باشی، و شب را مایۀ آرامش و هنگام خواب و استراحت قرار دادم. «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا» (فرقان: 47). همچنین برای پرورش روح تو و اینکه عهد و پیمان دیرینمان را به فراموشی نسپاری و در تشخیص راه درست از نادرست و طیّ طریق به مقتضای فطرت و دین حنیف کوشا باشی، پیغمبری در درون تو به نام«عقل» قرار دادم.
اما در مورد عقل که حضرت علی(ع) از آن به پیغمبر درون تعبیر میفرماید باید گفت باز متناسب با همان فطرت بشری و دین فطری او است. عقل که از آن به نور تعبیر شده است وقتی با هدایت توأم باشد، وقتی منوّر به آیات قرآن بشود «نورُ علی نور» است، در تعریف عقل گفتهاند: «العقل ما عُبد به الرّحمن و اکتُسب به الجِنان» عقل آن است که به وسیلۀ آن خداوند را عبادت کنند و بهشت را به دست آورند، یعنی همان وظیفهای که فطرت دارد و همان اثری که دین دارد. در حدیث قدسی آمده است که:
لمّا خلق الله العقل استنطقه، فقال له أقبل فأقبل، ثمّ قال له أدبر فأدبر، ثمّ قال و عزّتی و جلالی ما خلقتُ خلقاً هو أحبّ إلیّ منک، و ما أکملتک إلّا فیمن اُحِبّ، أما إنّی إیّاک آمُر و إیّاک أنهی و إیّاک اُعاقب و إیّاک اُثیب (کلینی 1381 ج 1 باب عقل: ح 1).
امام خمینی در شرح این حدیث در مصباح الهدایه نکات و دقایقی عرفانی آورده اند که مناسب بحث فطرت و بیانگر الطاف الهی در آفرینش انسان است، و به یاری خدا مایۀ کشف حقیقت میگردد: اینکه فرمود «استنطقه» یعنی او را در آفرینش اوّل با نطق و ادراک آفرید، زیرا علم و ادراک در مبادی عالیه و مخصوصاً در عقل که نخستین تعیّن است، عین ذات آنهاست. این معنا به توجیهی، مانند
آیۀ شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّها» (بقره: 31) است ...و این از آن جهت است که انسان مظهر اسم اعظم الله است. عقل نیز مظهر علم حق است (امام خمینی 1381: 71).
اطاعت بیچون و چرای عقل از اوامر الهی، در بدو خلقتش، همانند پیمان «ألَستُ بِرَبِّکُم، قَالُوا بَلَی» (احزاب: 172) حجّت را بر بندگان تمام میکند، یعنی برای بندۀ عاشق و سالک عاقل هیچ شکّی نمیماند که اطاعت و تسلیم در برابر خدای یکتا، صفت فطری و جبلّی عقل است. یعنی عقل به طور فطری و ذاتی و در حالت سلامت نفس و بیآلایشی، اوامر پروردگارش را که متناسب با فطرت اوست، انجام میدهد.
همچنین خداوند متعال به مشیّت بالغۀ خویش متناسب با هر زمان و مکان پیامبرانی از نوع خود بندگان مبعوث فرمود، تا چراغی فرا راه آنان قرار دهند، و از ظلمت جهل به در آورند، و به حکم «وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ»(ابراهیم: 5) هر یوماللهی، به ویژه یوم الله ألسْت را به یادشان بیاورند.
اطاعت پیامبران از اوامر الهی همچون اطاعت عقل از عقل آفرین و نشانۀ سلامت فطرت ایشان است. ذکر صفت فرمان برداری حضرت ابراهیم(ع) و بیان آیۀ «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِین»(بقره: 131) مشعر به همین معنی است و در نتیجه اطاعت و پیروی سایر بندگان از اوامر پیامبران، نشانۀ سلامت فطرت آنان است.
دین چیزی به غیر از سنّت حیات و راه و روشی که بر انسان واجب است پیشه کند تا سعادتمند شود نیست. پس هیچ انسانی هیچ هدف و غایتی ندارد مگر«سعادت». همچنانکه تمامی انواع مخلوقات به سوی سعادت خود و آن هدفی که ایدهآل آنها است هدایت فطری شدهاند. بنابراین انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات مفطور به فطرتی است که او را به سوی تکمیل نواقص خود و رفع حوایجش هدایت نموده و آنچه را که برای او نافع است و آنچه را که برایش ضرر دارد ملهّم کرد و فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» (شمس: 8ـ7)؛ (علامه طباطبایی 1376 ج 16: 282).
امام خمینی نیز در سی و نهمین حدیثی که نقل و شرح کردهاند، مباحثی دربارۀ «خیر» و «شر» و کیفیّت اجرای خیر و شر به دست بندگان آوردهاند، که اشاره به بعضی نکات آن به روشن شدن این بحث کمک میکند. نخست به خود حدیث که توسط معاویۀ بن وهب از حضرت صادق(ع) نقل شده، نظری میافکنیم:
قال سمعتُ أباعبدالله، علیهالسلام، یقول إنّ ممّا أوحی الله إلی موسی، علیه السلام، وأنزل علیه فی التّوراۀ: أنّی أنا الله، لا إله إلّا أنا. خلقتُ الخَلقَ و خلقت الخیر، و أجریته علی یدی مَن اُحِبّ، فطوبی لمن أجریته علی یدیه. و أنا الله لا إله إلّا أنا. خلقتُ الخلقَ و خلقت الشرّ، و أجریته علی یدی مَن اُریده، فویلٌ لمن أجریته علی یدیه.
ترجمه معاویة بن وهب گفت شنیدم حضرت صادق علیه السلام میفرمود همانا از آن چیزی که وحی فرمود خدا به سوی موسی، علیه السلام، و فرو فرستاد بر او در تورات این بود که «همانا منم خدایی که نیست خدایی مگر من. آفریدم خلق را و آفریدم خوبی را، و جاری نمودم آن را به دو دست کسی که دوست دارم، پس خوشا به حال کسی که آن را جاری ساختم بر دو دست او. و منم خدایی که نیست خدایی مگر من. آفریدم خلق را و آفریدم بدی را، و جاری نمودم به دو دست کسی که اراده نمودم او را، پس وای بر کسی که اجرا کردم آن را بر دو دست او» (امام خمینی 1383: 639).
ایشان پس از شرح واژههای «اله» و «الله»، با توضیح بیشتری در مورد آفرینش خلق بر فطرت الهی، شرح و تفسیر بخش آخر آیۀ شریفه، یعنی «وَلَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» (روم: 30) را به طور اجمال میآورند. ضمناً اگر چه برخی از مفسّران این ناآگاهی و ندانستن را نسبت به ویژگی دین، یعنی قیّم و استوار بودن الهی تفسیر کردهاند، نظر حضرت امام این است که اکثراً نمیدانند که هر مولودی بر دین حنیف آفریده شده، درواقع ایشان «لَا یَعْلَمُونَ» را به ناآگاهی اکثر مردم از حقیقت فطرت خود تفسیر و تعبیر می فرماید:
من معبودم و غیر من معبودی نیست... یا مبتنی بر آن است که دیگری مستحقّ آن نیست، گرچه به حسب غلط و خطای مردم، معبود واقع شود. یا آنکه مبتنی بر قول اصحاب قلوب و ارباب معرفت است که عبادت در هر مظهری عبادت کامل مطلق است و انسان به حسب «فِطْرةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» [روم: 30] طالب جمیل علی الاطلاق است، گر چه خود محجوب از این فطرت است و خود را دلبسته به متعیّن و تعین گمان میکند. و شاید به حسب مناسبت با ذیل حدیث که خیر و شر را به خود نسبت داده، مقصود از «اله» همان مقام الوهیّت باشد. و این اشاره به توحید افعالی ... است،... لامؤثّر فی الوجودالاّالله (امام خمینی 1383: 640).
آن بزگوار پس از نقل نظر مرحوم مجلسی، و نقد آن و ردّ عقاید اشاعره و معتزله در باب جبر و تفویض، بر «أمرٌ بین الأمرین» تأکید میفرماید: «امامیّه و ائمّۀ آنها در هیچ فعلی از افعال عباد ارادۀ حق را معزول نمیدانند و امر هیچ چیز را مفوّض به بندگان نمیدانند»(امام خمینی 1383: 641).
به هر حال امام با همان فطرت بیدار، همۀ امور را در سایۀ وحدت مینگرد و میفرماید:
بدان که در علوم عالیه به وضوح پیوسته که نظام وجود در اعلی مرتبة از کمال و خیریّت و اقصی مدارج حسن و جمال است... آنچه از سنخ کمال و جمال و خیریّت است از اصل حقیقت وجود خارج نیست، زیرا که جز آن برای چیز دیگر تحققی نیست، و معلوم است مقابل حقیقت وجود عدم یا ماهیّت است، که هیچیک به حسب ذات و خودی خود چیزی نیستند و بهایی ندارند و بطلان صرف یا اعتبار صرفاند،... پس، کلیۀ کمالات از پرتو جمال جمیل علی الاطلاق است... فهو جمیلٌ فی ذاته و صفاته و أفعاله (امام خمینی 1383: 643ـ642) .
مؤلف جواهرالادب، ضمن تعریف «ادب» و تقسیم آن به دو نوع طبعی و کسبی، به اخلاق فطری مانند «کرم» و«حلم» اشاره نموده، چنین گوید:
الأدب عبارۀ عن معرفۀ ما یحترز به من جمیع أنواع الخطأ، و هو قسمان: طبعیٌ و کسبیٌ. فالطبعیّ ما فطر علیه الإنسان من أخلاق الحسنۀ و الصفات المحمودۀ، کالکرم و الحلم. و الکسبیّ ما اکتسبه بالدرس و الحفظ و النظر (هاشمی 1367 ج 1: 14).
یعنی ادب عبارت است از شناخت آن چیزی که مایۀ احتراز انسان از انواع خطایا میشود و آن بر دو قسم است: «طبعی» و «کسبی». ادب طبعی اخلاق حسنه و صفات نیکویی است که فطری و ذاتی انسان است؛ مانند «بخشش» و «شکیبایی». و کسبی آن است که با خواندن و حفظ کردن و دیدن به دست میآورد.
امام خمینی در شرح حدیث بیست و نهم که مضمون آن وصایای رسول اکرم(ص) به امیرالمؤمنین علی(ع) است و حاوی ذکر بعضی از خصال نیکوی انسانی، و بیان آداب نماز، و نتیجۀ تدبّر و تفکّر در قرآن و ادب حضور و ورع و صدق و اخلاص است، پس از تعریف خلق و ارائه نمونههایی از مکرمت های اخلاقی، برخی از آنها را طبیعی و بعضی را کسبی میشمارد که بر اثر عادت و معاشرت حاصل میشود و مداومت بر آنها موجب ملکه شدن آن خلق در نفس میگردد.
با توجه به اینکه حضرت ختمی مرتبت(ص) در پایان این سفارش پر ارزش، بر ارتکاب به محاسن اخلاقی و اجتناب از مساوی اخلاقی تأکید فرمودهاند، تیمّناً عبارت آخر این حدیث، که گویای شیوۀ حسنۀ امام خمینی در اکثر وصایای ایشان است، آورده میشود:
... و علیک بمحاسن الأخلاق فارتکبها، و مساوی الأخلاق فاجتنبها. فإن لم تفعل، فلا تلومنّ إلّا نفسک (امام خمینی 1383: 467).
بدان که «خلق» عبارت از حالتی است در نفس که انسان را دعوت به عمل میکند بدون رویّه و فکر. مثلاً، کسی که دارای «خلق سخاوت» است، آن خلق او را وادار به جود و انفاق کند، بدون آنکه مقدماتی تشکیل دهد و مرجحاتی فکر کند، گویی یکی از افعال طبیعیۀ اوست... و تا نفس به واسطۀ ریاضت و تفکر و تکرر به این مقام نرسد، دارای خلق نشده است و کمال نفس حاصل نگردیده،... و علمای اخلاق فرمودند این حالت و خلق نفس، گاهی در انسان، طبیعی است و راجع به اصل فطرت و مربوط به مزاج است، چه در جانب خیر و سعادت، یا شرّ و شقاوت، چنانچه مشهور است بعضی از زمان طفولیّت رو به خیرات، و بعضی مایل به شرورند، بعضی به ادنی چیزی غضب کنند و با چیز مختصری وحشت کنند و با سبب کوچکی به فزع آیند، و بعضی به خلاف آناناند. و گاهی این اخلاق نفسانیه استفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و تفکر. و گاهی ابتدا از روی تفکّر و رویّه حاصل شود تا ملکه گردد. و دراین مقام اختلافاتی نمودند که اشتغال به ذکر آنها و بحث در اطراف آن از وظیفۀ این اوراق خارج است و ما را از مقصد اصلی باز میدارد (امام خمینی 1383: 510).
آنچه قابل توجه است اشارۀ اجمالی امام به کلیّات این مباحث، و پرهیز از پرداختن به جزئیات آنها است. ایشان اصلاح جامعه و سوق بشر به سوی سعادت را مقصد اصلی خویش میداند، لذا از بیم آنکه مبادا تصور فطری بودن اخلاق، موجب ناامیدی گرفتاران سوء خلق شود و در صدد علاج برنیایند، به صراحت درمان پذیر بودن هر خلقی را، اگر چه ملکه شده باشد، بیان میفرمایند:
باید دانست که مقصود از طبیعی بودن و فطری بودن خلقی، آن نیست که ذاتی غیر قابل تغییر است، بلکه جمیع ملکات و اخلاق نفسانیه، تا نفس در این عالمِ حرکت و تغیر است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است... قابل تغییر است. و انسان میتواند جمیع اخلاق خود را متبدل به مقابلات آنها کند (امام خمینی 1383: 510).
همچنین در فصلی با عنوان «مبادی محاسن اخلاقی و مَساوی آن»، به نظر علمای فنّ اخلاق که مجموع فضایل نفس را در تحت چهار جنس حکمت، عفّت، شجاعت و عدالت برشمردهاند، اشاره نموده، میفرماید:
... «حکمت» را فضیلت نفس ناطقۀ ممیّزه دانستهاند، و «شجاعت» را از فضایل نفس غضبیّه، و «عفّت» را از فضایل نفس شهویّه، و«عدالت» را تعدیل فضایل ثلاث شمردهاند. و سایر فضایل را به این چهار فضیلت ارجاع کردهاند (امام خمینی 1383: 511).
امام به همین بسنده کرده، از وارد شدن به تفصیل هر یک از اقسام این فضایل احتراز نموده و ترجیح دادهاند با تبیین اهمیّت مکارم اخلاقی با استناد به حدیث شریف نبوی(ص) که مُشعر به هدف غایی بعثت است، شوق تخلّق به اخلاق الهی را در سالکان راه و حتی غافلان ناآگاه ایجاد نمایند.
پیامبر اکرم(ص) که مشرّف به خطاب «وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ» (قلم: 4) و بعثتش منّتی بزرگ از جانب پروردگار بر بندگان است، میفرماید که من برای کامل کردن مکارم اخلاق به رسالت مبعوث شدم. فرمایش آن حضرت این نکتۀ دقیق را به ذهن متبادر میکند که فطرت و دین الهی بر اساس اخلاق استوار است و استاد بزرگ اخلاق، امام خمینی نیز بخشی از شرح حدیث بیست و نهم مذکور را به بیان ارزش و اهمیت مکارم اخلاقی اختصاص داده، چنین میفرماید:
به موجب حدیث منقول از رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله: بعثت لاتمّم مکارم الأخلاق، غایت بعثت و نتیجۀ دعوت خاتم الانبیاء، صلّی الله علیه و آله، اکمال مکارم اخلاق است. و در احادیث شریفه مجملاً و مفصلاً به مکارم اخلاق بیش از هر چیز، بعد از معارف، اهمیّت دادند. و ما پس از این بعضی از آنها را ذکر میکنیم ان شاء الله. و اهمیّت آن بیش از آن است که ما از عهدۀ حقّ بیان آن برآییم، این قدر معلوم است که سرمایۀ حیات ابدی آخرت و رأس المال تعیش آن نشئه حصول اخلاق کریمه است و اتّصاف به مکارم اخلاق است. و آن بهشتی که به واسطۀ کرائم اخلاقی به انسان اعطا شود، که بهشت صفات است، هیچ طرف نسبت نیست با بهشتی که جسمانی اعمالی است، و در آن از جمیع نِعم و لذّات جسمانی اعظم و احسن آن موجود است، چنانچه ظلمتها و وحشتهایی که در اثر اعمال سیّئه برای انسان حاصل شود بالاتر از هر عذاب الیمی است. و انسان تا در این عالم است میتواند خود را از این ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند (امام خمینی 1383: 511).
اهتمام امام بر تزکیۀ نفس و آراسته نمودن خود و دیگران به حلیۀ محاسن و مکارم اخلاقی در همۀ آثار ارزندۀ ایشان مشهود است. از نیکمرد با فضیلتی چون او که زبان امثال من یارای وصف خصال و سجایای او را ندارد، امری طبیعی و بدیعی است. لذا از زبان مرحوم پدرم چنین عرضه میدارم:
اوست روح الله، آری زان که خلقی بی شمار از دم قـدسـیش مسجـود همـه دنیـــاستی
او قفس را در گـشوده، کز قـفس آیـی برون تو بدین خود را فریبی کاین قفس زیباستی
امام خمینی در عین امیدواری به رحمت واسعۀ پروردگار و مدّ نظر داشتن آیه کریمۀ «لَا تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا» (زمر: 53) زدودن حجاب از فطرت الهی را شرط عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافت الله با قدم خود میداند، و با زبان عرفان و کلامی برخاسته از جان، چنان خالصانه به نفس خویش نهیب میزند که در گوش جان و دل پند نیوشان مشتاق، خوش مینشیند و آنان را به خود میآورد و به اندیشه وا میدارد:
به جای رفع حجب به جمع کتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی، طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد (امام خمینی 1373: 11).
ایشان گاه مخاطب معلوم را در نظر دارند و حتی به نامش میخوانند، و نصایح پدرانه هم میگویند، ولی هر خوانندۀ مشتاقی از آن بهرهمند میگردد، بی شک میتوان اذعان کرد فطرتهای پاک هم سنخ و هم سخن هستند و گویی از یک مشرب سیراب میشوند. غیر از اشعار امام که طبعاً ترجمان دل پر نور ایشان است، نامههای عرفانی از این قبیل شمرده میشود. خطاب دخترم! یا پسرم! منحصر و محدود به یک تن نیست، خطاب به همگان است چون مناسب فطرت بشر است:
و تو ای دخترم مغرور به رحمت مباش که غفلت از دوست کنی و مأیوس مباش که خسرالدّنیا والآخره شوی (امام خمینی 1373: 13).
پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیّت را که مدح مدّاحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد (امام خمینی 1369: 31).
ایشان به مناسبت حال از قرآن کریم یا از احادیث یا از ادعیه نکاتی اخلاقی و دقایقی عرفانی میآورد. آنچه در بخش اعظم آثار حضرت امام جلب نظر میکند، کوشش ایشان در بیدار کردن «وجدان» مخاطب است، محاسبۀ نفس، تصفیۀ باطن، زدودن زنگار غفلت، نفاق، دورویی، شرک و کفر از آینۀ دل از جمله نصایح پدرانه و مشتاقانۀ ایشان است. تعبیر و تفسیر دقیق و لطیفی که از «امانت الهی» به عنوان فطرت، و نیز وصف فطرت به «نور» و ارادۀ «ایمان» از آن، هریک نیازمند بحثی مستوفا است، در عبارت گزیدۀ ذیل هم به نور فطرت که به صورت«امانت الهی» در دل انسان تعبیه شده، اشاره فرموده و هم از استعداد دریافت انوار الهی برای قلـب بیآلایش و پاک سخـن میگوید:
ای عزیز، بیدار شو و غفلت و مستی را از خود دور کن، و در میزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آنکه در آن عالم میزان کنند، و حساب خود را بکش قبل از آنکه از تو حساب کشند. و آینۀ دل را از شرک و نفاق و دورویی پاک کن، و مگذار زنگار شرک و کفر او را طوری بگیرد که به آتشهای آن عالم پاک نگردد، نگذار نور فطرت مبدّل به ظلمت کفر شود، نگذار «فِطْرة اللَّـهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» ضایع گردد. این قدر خیانت مکن بر این امانت الهی! پاک کن آینۀ قلب را تا نور جمال حق در او جلوه کند (امام خمینی 1383: 42ـ41).
منابع
ـ امام خمینی، سید روح الله. (1373) بادۀ عشق، (اشعار عارفانۀ حضرت امام خمینی(قدس سره) و نامهای عرفانی از آن عزیز به خانم فاطمه طباطبایی)، تهران: مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ سوم.
ـ ــــــــــــــ . (1383) شرح چهل حدیث، تهران: مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ و نشر عروج، چاپ بیست و نهم.
ـ ــــــــــــــ . (1381) مصباح الهدایة الی الخلاقة والولایة، مقدمه سید جلال آشتیانی، تهران: مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ چهارم.
ـ ــــــــــــــ . (1369) نقطۀ عطف، تهران: مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
ـ خلف تبریزی، محمدحسین. (1342) برهان قاطع، تصحیح دکتر محمد معین، انتشارات ابن سینا.
ـ دهخدا، علی اکبر. (1343) لغت نامه دهخدا، مؤسّسه لغت نامه دهخدا.
ـ شرتونی، سعید. (1889) اقرب الموارد. بیروت.
ـ صفی علیشاه، میرزا حسن. (بیتا) تفسیر صفی، تهران: انتشارات ارتش دولت.
ـ علامه طباطبایی، سید محمد حسین. (1376) المیزان فی تفسیر القرآن، تهران: انتشارات رجاء.
ـ غزالی، محمد بن محمد. کیمیای سعادت.
ـ کلینی، محمدبن یعقوب. (1381 ق) الکافی، تهران: انتشارات اسلامیه.
ـ معلوف، لویس. (1973) المنجد، بیروت.
ـ معین، محمد. (1353) فرهنگ فارسی، تهران: انتشارات امیر کبیر.
ـ کاشانی، ملافتح الله. منهج الصادقین.
ـ میبدی، رشید الدین. (1361) کشف الاسرار و عدة الابرار، تهران: انتشارات امیرکبیر.
ـ هاشمی، سید احمد. (1367) جواهر الادب فی ادبیات و انشاء لغة العرب، قاهره: مطبعة حجازی.
ـ وجدی، محمد فرید. (1921) دائرة المعارف قرن، قاهره: وزارت معارف و دانشگاه الازهر.
1. استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی. e-mail:dabiran@tmu.ac.ir
این مقاله در تاریخ 5/2/1391 دریافت گردید و در تاریخ 16/3/1391 مورد تأیید قرار گرفت.
1. برای روشنتر شدن امر میتوان مثالی ساده آورد: یک کارخانۀ بزرگ نمونهای از ماشین سواری را به بازار عرضه میکند و مطابق ویژگیهای آن که خود سازنده میداند چیست برنامۀ کار و دستورالعملی ارائه مینماید، درواقع دارندگان آن کالا بدون هیچ اظهار نظری، تمام قواعد و دستورات سازنده را باید اجرا کنند، دستوراتی که مقدار سوخت و چگونگی استفاده و تعمیر ماشین را بیان میکند. مسلّم است که مصرف کننده باید مطابق این دستورات عمل کند و در غیر این صورت هر گونه افراط و تفریط در اجرای برنامه و حتّی یک غفلت، عملکرد آن را دچار اختلال میکند.