رویکرد نظری مخالف انقلاب، تحت تأثیر اوجگیری گفتمان دمکراسیخواهی در دهههای اخیر، بر شدت مخالفتهایش افزوده است و آن را علاوه بر عقیمبودن انقلابها در نیل به آزادی، به عدم امکان تحقق دمکراسی در جوامع پساانقلابی نیز استناد میدهد. این مقال از طریق نقد و محاجة بیرونی، به دنبال واکاوی علل و زمینههای شکلگیری این تلقی در نسبت انقلاب و دمکراسی است و با نقد درونی، وجود ناسازی ادعاشده میان آن دو را ردّ مینماید و بر همسویی آنها صحّه میگذارد. در حالی استناد مخالفین انقلاب در این بحث، به سرگذشت دهشتناک برخی انقلابهای اروپایی است و نسبت ناساز میان انقلاب و دمکراسی را به نحو مطلق از آن نتیجه میگیرند که مصادیق مبطلی برای آن در همان ادوار و در ادوار اخیر وجود دارد و از اطلاق آن نظریه میکاهد. انقلاب اسلامی در ایران، مصداق بارزی در ابطال نظریة نازایی و ناسازی انقلابها با آزادی و دمکراسی است و تردیدهای مطرح در اطراف آن نیز بیش از اثبات تعارض، بر تفاوتهای نظام دینی- مردمیِ برآمده از این انقلاب با دمکراسیهای لیبرال صحّه میگذارد.