"چنین کسی را با سیاست چکار: گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش اگر زبان شعر را زبان عادی و رسمی تلقی کنیم و گمان کنیم که عارف اصلا به کار دنیا هیچ التفاتی ندارد، میبینیم همین حافظ که گفته است: گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش یا: رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش در جای دیگر با جهان و کار جهان آشتی میکند: مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست با استناد به عبارات و ابیاتی که نقل کردم نباید نتیجه گرفت که میان عرفان و سیاست هیچ رابطهای نیست. حال، اگر گفته شود که عالم ما عالم دیگری شده و دیگر طرح افلاطونی سیاست مدینه که روگرفت نظام تکوین است به کار نمیآید، یا عالم ما عالمی نیست که عارف در سیر صعودی خود به قرائن آن آشنا شود، با این سخن درست جدال نباید کرد؛ اما عرفان هنوز میتواند رهآموز سیاست باشد و پیش آمدن عالمی که در آن عارفان بتوانند حکومت کنند غیر ممکن نیست و پیداست که اگر عارف قیام کند و حکومت را به دست گیرد حکومتش باید حکومت دوستی و معرفت و عدل باشد وگرنه آبروی سیاست و عرفان هر دو به خطر میافتد."