نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه تربیت مدرس
چکیده
کلیدواژهها
خاتمة انقلاب
علیرضا شجاعیزند[1]
چکیده: اعلان«خاتمة انقلاب» و آغاز نظام، جلب نمودن توجهات بهسوی واقعیتِ محقَّقی است که با تمام قطعیتهایش، کمتر بدان اذعان شده است؛ در حالی که عطف توجه و اذعان بدان، تأثیرات شایانی در نگاه به واقعیتهای جاری و عمل در آن خواهد داشت.
سردرگمی در این باب که جامعة ایران همچنان در «انقلاب» بهسر میبرد و یا آن را پشت سرگذارده و وارد مرحلة «نظام» شده است، تنها دامنگیرِ مردم و کارگزاران نیست، بلکه صاحبنظران انقلاب و فعالان سیاسی نیز با آن درگیر و دربارة آن بلاتکلیفند؛ یا لااقل تا کنون پاسخ صریح و روشنی بدان ندادهاند.
نیل به پاسخی روشن برای این مسأله، مستلزم تأمل در چند مسألة مقدماتی دربارة «اصالت انقلاب»، «مبنای تعیین و توقیت نقاط عطف انقلاب»، «مشخصات یک انقلاب پیروز»، «نشانههای خاتمت»، «مستلزمات تثبیت و انجاز نظام جدید» و بالاخره «تفاوتهای دو وضعیت متعارف در ماقبل و مابعد انقلاب» است.
کلیدواژهها: انقلاب، نظام، وضعیت انقلابی، وضعیت متعارف، ایران.
بیان مسأله
این مقال در صدد است تا تلقی کلیشه شده دربارة «نهضت و نظام[2]» را مورد پرسش و واکاوی قرار دهد و از آن طریق، زمینههای ذهنی لازم برای اعلان ختمِ «انقلاب» و آغازِ «نظام» را در بین مردم، کارگزاران، روشنفکران و پژوهشگران مباحث انقلاب فراهم آورد.
«خاتمة انقلاب» در نگاه نخست، یک تأمل نظری در تکمیل بحثهای مطرح در اطراف انقلاب است که کمتر بدان پرداخته شده است[3]؛ در عین حال موضوعی است که یافتن پاسخ درخور برای آن، میتواند تأثیرات شایانی در اوضاع جوامع پساانقلابی باقی بگذارد و صورت و جهتِ مسائل این قبیل جوامع را تاحدی دگرگون سازد. واضح است که اهمیت این مسأله برای جامعة ما، بیشتر از جنبة اخیر است؛ اگرچه به طور طبیعی نتایجی را هم برای سطح نظری بحث، به همراه خواهد داشت.
مدعای این مقاله دربارة خاتمة انقلاب، نه از موضع ضد انقلابی است، نه از جنس سرخوردگی و پشیمانی و اعتراف به خطای انقلابیگری، نه با نظر پوپر در ترجیح اصلاح بر انقلاب[4] همسو است و نه از سنخ ایدة خاتمة ایدئولوژی و پایان تاریخِ فوکویاما است؛ بلکه در تقابل و تباعد با تمامی آنها مطرح شده و دنبال میشود.
بررسی و طرح تفصیلیتر این مدعا را در قالب پاسخ به هفت سؤال به شرح زیر دنبال خواهیم کرد:
1) اساساً چه ضرورت و یا تعجیلی برای اعلان خاتمة انقلاب وجود دارد؟
2) اصالت با کدام است؟ با انقلاب است یا با ابقای وضع موجود و بازگرداندن اوضاع به وضعیت متعارف؟
3) انقلاب، چه وقتْ آغاز میشود، چه وقت به پیروزی و چه وقت به خاتمه میرسد؟
4) مشخصات یک انقلاب پیروز چیست؟
5) نشانههای خاتمة یک انقلاب پیروز کدام است؟
6) تثبیت و انجاز نظام جدید، آیا مستلزم اعلان خاتمة انقلاب است؟
7) تفاوت وضع متعارف در نظام پساانقلابی با نظام پیشین در چیست؟
ضرورت اعلان یا اذعان به خاتمت انقلاب
به واقع اگر سایة تهدیدات به دلیل بر هم زدن مناسبات استعماری و قطع دست بیگانگان از منابع سرشار این سرزمین، هنوز بر سر رژیم انقلابی ایران است و حفظ پتانسیل و آمادگی انقلابی برای مقابله با آن همچنان ضروریست، چه اصرار و تعجیلی برای اعلان خاتمة انقلاب هست؟ در حالی که بسیاری از آرمانهای مورد ادعا و درخواست انقلاب در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی به تحقق نرسیده است، ختم انقلاب، چه معنایی جز ناتمام گذاردن تحول انقلابی در ایران دارد؟
در پاسخ باید گفت: ضرورتهای این مطالبه اولاً از لزوم اذعان به تثبیت نظامِ برآمده از انقلاب برمیخیزد؛ ثانیاً از ضرورت کاستن از التهابات و تلاطمات انتشار یافتة تجربة انقلابی؛ ثالثاً از وجوب خاتمه بخشیدن به برخی بیقاعدگیهای اجتنابناپذیر در شرایط انقلابی؛ رابعاً برای کنارگذاشتن رویههای رادیکال از صحنة سیاسی کشور و بالاخره بهرهمندساختن مردم از مواهب زندگی در شرایط متعارف و کمتلاطم.
اهتمام به این بحث در عین حال بر پایة التزامی است که به تعریف انقلاب به مثابه یک پدیدة جمعی خاص وجود دارد و عدم تطابق آن با واقعیت و وضعیت جاری در جامعة کنونی ایران است.
اگر به برخی از علل نگرانی و مقاومت در برابر اعلان خاتمة انقلاب توجه شود، شاید این بدگمانی که اصرار بر خاتمه، ناشی از القائات مخالفین است و دچار شدن به محافظهکاری و تمایل پیدا کردن به لیبرالیسم ایدئوژیستیز، برطرف گردد.
برخلاف تلقی بسیطی که گمان میکند اعلان خاتمة انقلاب به معنی بازگشت به اوضاع پیشین است باید گفت که اصرار بر آن، به منظور توجه دادن به این واقعیت محرز است که: جمهوری اسلامی در ایران یک نظام تثبیت شده و با ثبات است؛ نه رژیم انقلابی متزلزلی که هر آن، احتمال شکست و بازگشت آن به وضعیت پیشین وجود دارد. پس نتیجة شاید ناخواستة مخالفت با خاتمة انقلاب، صحّه گذاردن بر شائبة عدم تثبیت نظام است. پس دفاع خام از تداوم انقلاب در خارج از زمان محدَّدِ آن، میتواند حتی به زیان انقلاب و مولود آن، یعنی جمهوری اسلامی، نیز تمام شود.
نگرانی و مخالفتها با این اعلان را میتوان در چهار دلیل عمده به شرح زیر از هم مشخص کرد:
1) به دلیل تداعی و تلاقی پیداکردن با همین دعاوی که ممکن است کسانی در مخالفت با اصل انقلاب و حقانیتِ آن ابراز کرده باشند.
2) به دلیل علاقه و ارادتی که نسبت به این برهة ارزشمند تاریخ معاصر ایران وجود دارد و خاتمه را بعضاً به معنی ادبار و انکار و اعلام انزجار از آن میگیرند.
3) به دلیل تعارضی که ادبیات دورة انقلابی و انگارة حاکم بر فضای فکری دهة ۵۰ ، میان «نهضت» و «نظام» قائل بود و صورت و صبغهای منفی به نظامِ برآمده از آن میبخشید و بر تداوم انقلابی و ایدة انقلاب در انقلاب تأکید میکرد.
4) به دلیل یکسانبینی «انقلابیگری» با «آرمانخواهی»؛ چنان که گویی خاتمة انقلاب، همواره با ترک ایدئولوژی و ادبار آرمانی همراه است.
در ردّ این دلایل باید گفت: انگیزههای مخالفت با نظام سیاسی تثبیت شدهای نظیر جمهوری اسلامی که موجب تحولات شگرفی در سطح منطقه و در ساحت جهانی شده است، هم اینک قویتر از مخالفت با انقلابی است که بیش از سی سال از وقوع آن میگذرد و لذا مخالفتهای با ایران، بیش از آنکه از جانب مخالفان قدیمی و وابستگان رژیم پیشین باشد، از سوی نظامهای سیاسی و تمدنی رقیب است که دامن زده میشود و باید آن را به حساب جهتگیریهای این نظام گذارد.
فرض و قبول خاتمة انقلاب بهعلاوه، هیچ به معنی نفی و انکار ارزشهای آن، یا تردید در لزوم حفظ آن در خاطرة تاریخی ملت ایران و تعظیم و بزرگداشتِ هرگاه و همیشة آن نیست.
تعارض ادعاشده دربارة نهضت و نظام نیز اولا ً ناشی از برداشتی است نادرست و ناتمام از آن دو؛ ثانیاً تعارض، نه یک نسبت ذاتی است میان آن دو، بلکه تابع درک ما از آنها و صورت محقَّق و جهتگیری آنها در عمل است و اینکه نظام منبعث تا چه حد در مسیر آرمانهای مطرح شده در آن نهضت قرار دارد و بر آن مدار باقی مانده است.
شاید مهمترین دلیل ابراز مخالفت با ایدة خاتمه در همین نکتة اخیر نهفته است که برخی به خطا، انقلابیگری را همان آرمانگرایی گرفته و چنین گمان کردهاند که ختم انقلاب، یعنی وانهادن ایدئولوژیِ انقلاب و وداع با آرمانهای آن. در صورتی که این مسأله تماماً به ماهیت نظام برآمده از انقلاب بستگی دارد و آرمانی بودن یا نبودن آن نیز به هیچ رو با انقلابی ماندنش تأمین نمیگردد. توجه شود که انقلاب، مربوط به «طُرُقِ» تحقق تغییرات است و آرمان، مربوط به «مقاصد» تغییر. پس آنچه باید تداوم یابد، نه راهبرد انقلابی و رادیکالیسم سیاسی است، بلکه ایدئولوژی و آرمانهای انقلاب است[5].
یکی دیگر از ضرورتهای پرداختن به این بحث، از رجحانی نشأت میگیرد که عقل برای اوضاع و امور اصیل قائل است و عبور بهسوی آن را بر توقف در وضعیتهای نااصیل مرجح میشمارد. بر این اساس این پرسش را پیش میآورد که اصالت با کدام است: با انقلاب یا با وضعیت متعارف؟
اصالت انقلاب
بدیهی است که انقلاب، جنگ و حتی تغییر، اصالت ندارند؛ چرا که هیچگاه فینفسه و ابتدا به ساکن مطالبه نمیشوند و هدف غاییِ هیچ مبادرهای هم قرار نمیگیرند. این سخن حتی در حقِّ انقلابیون حرفهای و مردان جنگطلب و ایدئولوگهای تغییر نیز صادق است. این قبیل پدیدهها با حصول شرایط و تجمیع اقتضائات است که تحقق پیدا میکنند و خود را به مثابه یک واقعیت ناگزیر، تحمیل مینمایند[6]؛ در عین حال، بس ناپایدار و غیر دائمند و حتی فعالان و طالبان جدّی آنها نیز بهسربردنِ طولانی مدت در جوار آنها را تحمل نمیکنند؛ زیرا حُکم ایستادن بر زمین داغ را دارند. بهعلاوه ماندنِ در آن، موجب بازماندن از بسیاری از اهتمامات دیگری است که تنها در شرایط عادی و متعارف قابل پیجویی هستند.
اصالت نداشتن انقلاب را همچنین میتوان از رویکرد رهبریِ انقلاب اسلامی ایران به این راهبرد استنباط کرد که تمامی همّشان از نخستین روزهای پس از فروپاشی رژیمِ پیشین، تدوین و تصویب قانون اساسی جدید و تشکیل ارکان حاکمیتی و استقرار نظام مبتنی بر آن بوده است. تعجیل و شتابی که هیچ نظیری در انقلابهای شناخته شدة جهان ندارد[7].
غیر اصلی قلمداد کردن انقلاب و جنگ و حتی اصلاح و تغییر، بدان روست که آنها نوعاً از جنس راهکار و طُرق نیل به اهدافند[8] و لذا با تمام اهمیت و ضرورتشان در شرایط خاص، باید از آنها به سرعت و با طیب خاطر عبور کرد تا به اهدافی که همان انقلابْ وعدة رسیدن به آنها را داده است، نائل آمد. بهجز آن، ناسازگاری طبیعی انسان با تلاطم و التهاب و خشونت[9]، باعث گردیده تا بازگشت به آرامش و تجدید اوضاع متعارف، همواره برای او رجحان و اولویت داشته باشد.
پس ضرورت پیدا کردن و ارزش یافتن انقلاب در شرایطی خاص، نباید موجب گردد که انقلاب به نحو فینفسه، اصالت و موضوعیت یابد و حفظ و ابقای شرایط انقلابی، هدف مردم، روشنفکران و کارگزاران یک جامعة پیش از این انقلاب کرده، شود.
انقلاب به مثابه راهکاری برای رفع انسدادهای سیاسی و اجتماعیِ لاینحل و موجد تغییرات بنیادی و سریع در اوضاع و گشایندة مسیر تحولات رو به جلوی جامعه، با پیروزی و نیل به این اهداف، از موضوعیت میافتد و ضرورت و فایدت خویش را از دست میدهد[10]؛ با اینکه ممکن است به عنوان خاطرهای شیرین و واقعهای سرنوشتساز، تا دهها و بلکه صدها سال، در ذهن و روح مردمان آن سرزمین باقی بماند و بزرگ داشته شود.
بدیهی است خاتمت و زوال ضرورت، مربوط به انقلابات پیروزی است که لااقل به بخشی از اهداف خویش نائل آمدهاند؛ وگرنه در باب انقلابهای ناتمام، از اساس فاقد موضوع است. انقلابی که محقق نشده است، مقطع و مرحلهای هم به نام خاتمه ندارد. پس لازم است نظری به مشخصات بیانگر نقاط عطف یک انقلاب بیفکنیم و بررسی نماییم که علائم و نشانههای خاتمه پیداکردن یک انقلاب پیروز کدام است؟
مبنای تعیین و توقیت نقاط عطف انقلاب
با اینکه دربارة تعیین و تشخیص «نقطة پیروزیِ» یک انقلاب، اتفاق نظر اجمالی وجود دارد؛ اما همان میزان از اجمال، دربارة «سرآغاز شکلگیری» و همچنین دربارة «خاتمة» آن وجود ندارد. اختلاف نظر در اینباره بیش از هر چیز، ناشی از ماهیت «آغاز» و «خاتمة» انقلابات است که اولاً اعتباریاند و ثانیاً غیر نقطهای؛ یعنی در آن دو مقطع، طیفی وسیع و مجموعهای تودرتو از وقایع و سلسلهای به هم پیوسته از تغییرات خُرد و کلانی جریان دارد که نمیتوان نقطهای را به روشنی و با اطمینان از آن میان برگزید و دربارة آن به عنوان اولین جرقه و یا آخرین گام به اجماع رسید[11]. اگر هم در تعیین سرآغاز یک انقلاب پیروز و ورود به «وضعیت انقلابی[12]»، اتفاق نظر و اجماعی حاصل شود؛ چنین توافقی دربارة زمان خاتمة آن کمتر بهدست میآید و بهندرت هم مورد بحث و اعتنا قرار گرفته است. شاید بدان رو که اولاً اعلانِ خاتمت همواره با تمایلات ترمیدوری[13] و نفرت ضد انقلابی همراه بوده و طبعاً با امتناع و ابراز نگرانی از سوی انقلابیون مواجه میشده است و ثانیاً لزوم حفظ ظرفیت و انرژی انقلابی جامعه برای سالهای بلافاصله پس از پیروزی، به منظور برداشتن گامهای بلند در جبران عقبماندگی و جهشهای لازم در توسعه و بهبود اوضاع و همچنین لزوم بسط و تعمیق انقلاب در عرصههای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی که در قیاس با حوزة سیاسی، با تأخر همراهند، همواره مانع از پرداختن جدّی به این موضوع بوده است.
همچنان که آمد، بحث از خاتمة انقلاب، تنها برای انقلابات پیروز است که موضوعیت پیدا میکند و بهکارگیری آن دربارة انقلاباتی که به هر دلیل و در هر مقطعی از فرایند شکلگیری[14]، استقرار[15] و تثبیت[16] خویش، دچار شکست، توقف و یا واقعة ترمیدوری شدهاند، نابجاست و یا معنایی جز آنچه مطمح نظر این مقال است، دارد. در این صورت لازم است ابتدا مشخصات یک انقلاب پیروز بیان شود تا بتوان بر آن اساس، بحث خاتمت آن را طرح و دنبال کرد.
مشخصات یک انقلاب پیروز
اساساً وقتی از اصطلاح انقلاب برای معرفی جنبش یا شورشهای سیاسی ـ اجتماعی استفاده میشود که با پیروزی همراه شده باشند و منظور از پیروزی در آنها، سرنگونی رژیم پیشین و ظهور دولت انقلابی یا کمیتة اجرایی آن است. شاید تنها اتفاق نظر ممکن میان انقلابیون و تحلیلگران انقلاب، بر سر همین واقعه از فرایند انقلابی باشد که معمولاً از آن به لحظة پیروزی یاد میشود. با این وصف به علت آنکه پیروزی انقلابیون در آن مقطع هنوز قطعی نشده و هر آن، احتمال واژگونه شدن اوضاع وجود دارد و در مواردی نیز چنین شده است، نیازمند سپری شدن زمان و تکمیل شدن با مشخصات و نشانههای بیشتری است تا بتوان آن را در شمارِ انقلابات پیروز تاریخ قلمداد کرد.
به نظر میرسد مهمترین شاخصة معرِّف پیروزی برای انقلاب، بیش از درک نقطة فروپاشی رژیم پیشین[17]، نیل به اهداف آن است که معمولاً در برهة درگیر در وضعیت انقلابی بسیار بدانها اشاره شده است. اهداف هر انقلاب را در نگاهی کلی میتوان در دو دسته اهداف سلبی و ایجابی از هم تفکیک کرد. همان که معمولاً تحت عنوان گذر از «وضع موجود» به «وضع مطلوب» از آن یاد میشود و در شعارها و محتوای تفصیلیتر ایدئولوژی انقلاب، طرح و تعقیب میشود. اشاره به این اهداف البته در مقام بیان، سهل و در مقام تحقق، بسیار دشوار و زمانبر است و لااقل برخی از آنها، ممتنع و دستنایافتنی هستند و لذا بر این شاخصه هیچ نهایت و پایان نزدیکی متصور نیست و نمیتوان آن را ملاک تشخیص و تعیین پیروزی انقلاب قرار داد.
با وجود نقصانهایی که برای هر یک از دو مشخصة مذکور اشاره شد، لاجرم باید سراغ شاخصة معرِّف و قاطعتری برای تشخیص انقلابِ پیروز رفت که نه بر اوضاع متزلزل و نامطمئن بلافاصله پس از سرنگونی استوار باشد و نه تحقق کامل اهداف آرمانی و دور دست انقلاب را معرِّف خویش قرار دهد. شاید برپاییِ حاکمیت جدید و تکمیل و استقرار و تثبیت آن تا نیل به مرحلهای که بتوان از آن به عنوان یک «نظامِ سیاسی کامل» یاد کرد، مشخصة مناسب و گویاتری برای این پدیده باشد.
تحقق و تثبیت این نظام در صورتی میتواند به عنوان شاخص و ملاک پیروزی انقلاب معرفی شود که اولاً در راستای ایدئولوژی انقلاب شکل گرفته و ثانیاً تعقیب شعارها و تحقق آرمانهای انقلاب را وجهة همت خویش قرار داده باشد. به بیان دیگر، ملاک ارزیابی توفیق یا عدم توفیق یک انقلاب، اولاً تحقق و تثبیت پایههای یک «نظام جدید» است و در ثانی آنکه بتوان این نظام را مولود و محصول همان انقلاب دانست و همسوی با آن ارزیابی کرد. تعبیر حضرت امام از تسخیر لانة جاسوسی که منجر به استعفای دولت مهندس بازرگان گردید، به «انقلاب دوم»؛ و همچنین از مجموعه اتفاقات و تصمیمات مربوط به دانشگاهها و نظام آموزش عالی، به «انقلاب فرهنگی»، بیش از آنکه با نظریة انقلاب در انقلاب همسو باشد؛ مربوط به همین جنبهای است که اشاره شد؛ یعنی تلاش برای تحقق شرط دوم پیروزی انقلاب. چرا که اهمیت این دو واقعه بیش از «راهکار» مورد استفاده، در «جهتگیریِ» آنها است.
پس تفاوت دو جامعة مستقرِ پیش و پساانقلابی، نه در انقلابی و غیر انقلابی بودن، بلکه در آرمانی بودن و نبودن آنها است. نفسِ آرمانی بودن یک نظام و یک جامعه در اینجا، اهمیت و تعیینکنندگی به مراتب بیشتری از نوع و سمت و سوی آرمانها دارد. درگیربودن با دغدغههای آرمانی و مقایسة دائمی میان دستاوردها و آرمانهای یک انقلاب، نباید باعث شود که سایة انقلاب چندان بر سرِ نظام جدید سنگینی کند که مردم و کارگزاران آن، خود را در یک انقلاب دائمی و بیمنتها ببینند.
نشانههای خاتمت
خاتمة یک انقلاب پیروز، همان نیل به نقطة مطمئن پیروزی است. یعنی هرگاه یک انقلاب، ورطههای ناشی از آشفتگی و درهمریختگی اوضاع، تهدیدات ضد انقلابیِ بازماندگان و هواداران رژیم سابق، منازعات میان طرفهای مدعی و طالب سهم و حصّه و اختلافات راهبردی درونجبههای را به سلامت پشت سر گذارْد و قانون اساسی رژیم جدید را بر تراز ایدئولوژی انقلاب تدوین نمود و ساختارهای حکومتی نظام جدید را بر پایة آن تشکیل داد و به عنوان یک نظام سیاسی فعال در مجامع بینالمللی حضور پیدا کرد و در انواع مناسبات و تعاملات با کشورهای دوست و رقیب وارد شد، انقلاب نیز با گشادهدستترین تعابیر، به خاتمة خویش رسیده است.
همچنان که پیش از این نیز اشاره شد، نمیتوان از موعدِ «خاتمة انقلاب» و «آغاز نظام»، تلقی نقطهای داشت؛ با این وصف به نحو بیطرفانهای قابل احراز و استنباط است. البته به همان دلایل پیشگفته، هیچگاه به اجماع و اعتراف همگانی نمیرسد تا همچون جشن پیروزی، به تقویم و روزشمار تاریخ یک انقلاب وارد شود و از آن پس بهجای انقلاب در بحثها و مجادلات، از محصول آن، یعنی نظام سیاسی برآمده از آن سخن گفته شود.
مستلزمات تثبیت و انجاز نظام جدید
تحقق و تثبیت نظام سیاسی به مثابه یک واقعیت عینی، به هیچ رو معطل اِعلان خاتمة انقلاب نمیماند و خاتمه یا تداوم انقلاب نیز منتظر اعلام و اذعان کسی نیست. اعلان و اذعانها اگر هم مؤثر باشند، بر اَذهان و تلقیها اثر دارند و از آن طریق و در فرایندی نه چندان مطمئن است که بر واقعیت جاری و محقَّق تأثیر میگذارند..
اصرار مقاله بر این مسأله همچنان که در مقدمة بحث آمد، همراهیِ ذهنی، آن هم در سطح نخبگان سیاسی و فکری است برای بازنگری در ادبیات سیاسی غالب و فراتر رفتن از برخی کلیشههای رایج دربارة انقلاب است. اشارات زیر به موجزترین صورت ممکن، حُکم جمعبندی و نتیجهگیری از مطالبی را دارد که در پاسخ به سؤالات فوق عرضه شد:
1) «انقلاب»، طریق است، نه مقصد و لذا اصالت ندارد؛
2) اگر جایز باشد که از این اصطلاح ــ اصالت ــ استفاده شود، آن برای «نظام» شایستهتر است؛
3) آنچه ترک و فاصله گرفتن از آن نگرانکننده است، «آرمانخواهی» است نه «انقلابیگری». همان که به نظامها حقانیت و اعتبار میبخشد و در گاه دیگر، موجب انقلاب علیه نظام حاکم میگردد.
شاید این اعلان و اذعانهای متعاقب آن، کمک کند تا نگاه دیگری نسبت به موقعیت ایران در جهان پدید آید و موجب تحولات مهمی در اوضاع داخلی، دورنمای حرکت جامعه، اهداف و جهتگیریها، سیاستها و برنامهها و خصوصاً لحن و ادبیات کارگزاران و سیاستپیشگان در داخل و در تعامل با کشورها و مجامع بینالمللی گردد و نظام جمهوری اسلامی را با پشتوانة یک انقلاب بزرگ دورانساز[18]، به سطح بالاتری از آنچه هست و شناخته شده است، ارتقا بخشد.
تفاوتهای دو «وضعیت متعارف» در قبل و بعد از انقلاب
در یک تقسیمبندی عامِ قابل انطباق به تمامی تجربههای محقَّق و محتمل انقلابی، میتوان وضعیتهای متفاوت عارض بر جامعه را در نسبت با انقلاب، در سه دوره از هم مجزا کرد. طبعاً جامعة در دو وضعیت ماقبل و مابعد این ادوار سهگانه را نمیتوان و نباید در نسبت با انقلاب قرار داد و در چارچوب مباحث و نظریات انقلاب تحلیل کرد. از این ادوارِ سهگانه که مبین وجود نسبتی میان جامعه و انقلاب است، به ترتیب با عنوان «جامعة ملتهب»، «جامعة منقلب» و «جامعة انقلابی» نام میبریم.
دورة ملتهب، وضعیت جامعة ناسالمی است که پس از سپری کردن دورانی طولانی در نابسامانی و انواع اختلالات ساختاری، اینک با معضلات و مسائل جدیدی مواجه شده است که اثری شتابدهنده بر تشدید اوضاع داشته و آن را دچار التهاب و ناآرامیهای حادی ساختهاند. اوضاع ملتهب به گونهای است که اگر به موقع شناسایی نشود و کنترل و ترمیم نگردد، جامعه را به آستانهای میرساند که با وقوع حوادثی خُرد همچون جرقههای انفجاری، شعلهور میشود[19]. همین حوادث به نظر کماهمیت، در یک شرایط آماده، نقاط عطف انتقال جامعه از وضعیت ملتهب به منقلب است. در دورة منقلب که از آن با عنوان «وضعیت انقلابی[20]» نیز یاد کردهاند، انحصار قدرت، شکسته میشود و مخالفتها گسترش مییابند و قابلیت بهسزایی برای بسیج سیاسی مردم در مخالفین پدید میآید و رغبت آمدن و ماندن در خیابان نیز به شکل چشمگیری افزایش پیدا میکند. این دوره اگر با عقبنشینی و شکست رژیم حاکم و پیروزی انقلابیون همراه شود، به دورة سومی منتهی میگردد که از آن به دورة انقلابی[21] تعبیر کردیم. این دوره که از لحظة پیروزی تا مراحل ظهور، استقرار و تثبیت نظام سیاسی جدید تداوم دارد، آخرین مرحله از مراحل سهگانة جامعة درگیر با پدیدة انقلاب است. دورة انقلابی در برخی از انقلابها بسیار طولانی و با فراز و فرود فراوان همراه بوده و در برخی دیگر با سرعت بیشتری پیموده شده است[22]. دورة پس از آن را با هر اوضاع و شرایطی، نمیتوان و نباید در ارتباط با انقلاب قرار داد و تحلیل نمود؛ با اینکه مولودِ یک تجربة انقلابی است و با گذر از همان ادوار و مراحل، پدید آمده است و آثار و عوارض آن را نیز با خود به همراه دارد[23].
اهمیت این برههشناسی برای بحث ما در این است که بدین طریق، مبنایی برای تفکیک دورة بلافاصله پس از پیروزی انقلاب با مسائل خاص خود، با دورة بعد از آن بهدست میدهد تا بتوان بر تداوم غیرلازم پدیدهای که دیگر وجود خارجی ندارد، اما همچنان اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته است، نقطة پایانی گذارد و متقابلاً امکان فهم و پذیرش واقعیت دیگری را که تحقق یافته و تثبیت شده است، اما با بیاعتنایی ناروایی مواجه است، فراهم آورد.
قبول ختم انقلاب و آغاز نظام، همچنان که اشاره شد، هم بر ساحت عمل در سطح خرد و کلان اثرگذار است و هم بر ساحت نظر در مطالعات آکادمیک و تأملات روشنفکری. اثر آن در ساحت عمل تا بدانجا است که در صورت وقوف، مسائل و اقتضائات دیگری را پدید میآورد که بیشتر از جنس مسائل جوامع متعارف است تا جوامع انقلابی و فرض آن به مثابه واقعیتی از جنس دیگر نیز باعث میشود تا در فهم و تحلیل مسائل آن از مبانی، مداخل و مفاهیم مناسب همین وضع و شرایط استفاده گردد.
با اینکه بر مطالعة انقلابها و مطالعة انقلاب ایران هیچ نقطة پایانی نمیتوان گذارد و لازم است همچنان در فهرست برنامههای مطالعاتی جامعهشناسان و مورخان و عالمان سیاست قرار داشته باشد؛ درعین حال اصرار بر مطالعة جنبههای مختلف جامعة کنونی ایران از منظر و مدخل جامعهشناسی انقلاب، بلاتوجیه است و نمیشود بررسی مسائل جاری جامعة ایران را تا زمانی نامعلوم، ذیل همان عناوین و سرفصلهای مطالعاتی انقلاب دنبال کرد. مگر اینکه مدعی، وضعیت کنونی جامعة ایران را نه در ادامة دورة سوم از انقلاب 57، بلکه مطابق دورة اول از یک انقلاب جدیدِ در حال شکلگیری بداند و بتواند آن را با استناد به شواهد و بر طبق تحلیلهایی اثبات نماید[24].
در مقام نتیجهگیری و در پاسخ به سؤال فوق، باید گفت که جامعه و نظام پساانقلابی ایران در شرایط کنونی، نظیر همان جامعه و نظام پیشین است تا قبل از ورود آن به دورة ملتهب؛ با این تفاوت که این، مولود نوپای یک انقلاب فراگیر است، با انرژیهای فراوان برای دگرگونی و و ظرفیتهای بالا برای اصلاح. یعنی با اینکه بیش از سی سال از عمر آن گذشته و مراحل شکلگیری و استقرار و تثبیت خویش را پشت سر گذارده و مشخصات یک نظام مستقر و باثبات را پیدا نموده است، اما به دلیل ماهیت دینی و ایدئولوژیکِ آن و البته جوانی، هنوز راههای نرفتة بسیاری در پیش رو دارد و قادر است تجربة کاملاً متفاوتی را در دولتسازی و جامعهسازی به منصة ظهور برساند. در عین حال این نظام و این جامعه، نظیر هر نظام و جامعة دیگر، در معرض انواع آسیبهایی است که اگر به موقع شناسایی و علاج نشود و به معضلاتی ریشهدار و مزمن بدل گردد، نطفههای یک انقلاب محتمل را در درون خود خواهد پروراند و با طی مراحلی که پیش از این اشاره شد، در آستانة انقلابی دیگر قرار خواهد گرفت.
در عین حال این تبصره را نیز باید افزود که وقوع انقلابهای متوالی در فواصل نزدیک، تا زمانی که جامعه در مرحلة انقلابی بهسر میبرد، محتمل است[25]؛ اما احتمال آن در مرحلة مابعد، یعنی در نظام پساانقلابی بهشدت کاهش مییابد. این بیش از هر چیز ناشی از ظرفیت آرمانیِ[26] نظام برآمده از انقلاب است و قابلیت فراوانی که برای بهبود اوضاع و اصلاح امور دارد و البته عدم آمادگی نسلهای درگیر در تجربة انقلابی، برای ورود به تجربة دیگری از همان نوع.
جمعبندی و نتیجهگیری
انقلاب یک پدیدة دیریاب است و وقوعی دشوار و توفیقی بس دشوارتر دارد؛ چرا که مستلزم گِرد آمدن عواملی فراوان در سطوح خُرد و میانه و کلان است و از پیش رو برداشتن موانعی بسیار. با این وصف، تاریخ جهان در سدههای اخیر، شاهد موارد متعددی از آن بوده است.
از ممیزات انقلابها که آنها را از انواع شورشهای کور جدا میسازد و با تمام تفاوتهایشان در یکدسته قرار میدهد، داشتن هدف است و آن نیز برخاسته از ایدئولوژی آن است که از عناصر انفکاکناپذیر انقلابها است. ایدئولوژی و اهداف هر انقلابی، خاص همان انقلاب است؛ با این وصف، آنها در یک محور با هم مشترکند و آن بنیانگذاری نظام و ایجاد ساختاری جدید در تمامی عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است.
بدیهی است که خواستة برپایی نظام جدید بر پایة آرمانهای مطرحشده در کوران انقلاب، دفعتاً محقق نمیشود؛ بلکه فرایندی است که در بهترین شرایط، نیازمند گذشت زمان، همراهی عوامل و به میدان آمدن ارادههای راسخ است. حال پرسش این است که با توجه به فرایندی بودنِ امر تحقق نظام، از چه نقطهای به بعدِ آن فرایند، میتوان جامعه را خارج شده از ادوار انقلابی و نائل به نظام جدید محسوب کرد. به عبارت دیگر، انقلاب در چه نقطهای از این فرایند، از کار باز میایستد و به تاریخ میپیوندد و از ساحت ملاحظات و محاسبات مردان سیاست و صاحبنظران مسائل اجتماعی خارج میگردد؟
تلاش مقاله در گام نخست، گشودن بابی برای تأمل نظری در اطراف مسألة «خاتمة انقلاب» بود، صرفنظر از پاسخی که بدان داده میشود و همچنین آمادهسازی ذهنی و روانی مردم و کارگزاران برای قبول ختم انقلاب و آغاز نظام، به سبب تأثیرات شایانی که در عمل اجتماعی آنان خواهد داشت.
در گام دوم سعی شد تا معیار و شاخصی برای جداسازی ادوار اجتماعی، در نسبت با انقلاب ارائه گردد تا ضمن آن، بتوان نقطة پایان انقلاب و آغاز نظام را شناسایی و معرفی نمود و موقعیت کنونی ایران را در سی سالگی پس از انقلاب بهدست آورد.
گام سوم مقاله، مصروف مقایسة میان دو وضعیت متعارف در ماقبل و مابعد انقلاب گردید تا نشان دهد که تفاوت میان این دو جامعه، نه در انقلابی بودن و نبودن، بلکه در ماهیت اتوپیک آنها است. پس اگر جایی برای ابراز نگرانی باشد، مربوط به وانهادن آرمانها است نه ترک رَویه و رویکردهای انقلابی.
منابع
- آرنت، هانا. (1361) انقلاب، ترجمة عزتالله فولادوند. تهران: انتشارات خوارزمی.
- برینتون، کرین. (1376) کالبدشکافی چهار انقلاب، ترجمة محسن ثلاثی. تهران: انتشارات سیمرغ.
- پارسونز،آنتونی. (1375) خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی. تهران: انتشارات علم.
- پوپر، کارل ریموند. (1364). جامعة باز و دشمنان آن، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمی.
- ــــــــــــــ . (1369) جامعة باز و دشمنان آن، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمی.
- توکویل، آلکسی، شارل هانری موریس کلرل دو. (1347). تحلیل دموکراسی در آمریکا، ترجمة رحمتالله مقدم مراغهای، تهران: انتشارات زوار، فرانکلین.
- ــــــــــــــ . (1365) انقلاب فرانسه و رژیم پیشین، ترجمة محسن ثلاثی، تهران: انتشارات نقره.
- دورانت، ویل. (1370) تاریخ تمدن عصر ناپلئون، ترجمة اسماعیل دولتشاهی و علیاصغر بهرامبیگی. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
- سوبول، آلبر. (1357). انقلاب فرانسه (ج. 1)، ترجمة نصرالله کسراییان، تهران: شباهنگ.
- شجاعیزند، علیرضا. (1382) برهة انقلابی در ایران، تهران: انتشارات عروج.
- فوران، جان. (1377) مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمة احمد تدین، تهران: انتشارات رسا.
- فوکو، میشل. (1379) ایران: روح یک جهان بیروح، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشرنی.
- مارکوزه، هربرت و کارل ریموند پوپر. (1380) انقلاب یا اصلاح، ترجمة هوشنگ وزیری، تهران: انتشارات خوارزمی.
- هابز، توماس. (1380) لویاتان، ترجمة حسین بشیریه، تهران: نشرنی.
- Kimmel, Michael S. (1990) Revolution: a Sociological Interpretation, Polity Press. Cambridge.
- Skocpol, Theda. (1982) "Rentier Stata & Shi'a Islam the Iranian Revolution" Theory and Society 11 (3) (May) Pp. 265-283.
- Tilly, Charles. (1978) From Mobilization to Revolution. New York: McGraw_Hill.
[1]. عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس e-mail: Shojaeez@modares.ac.ir
این مقاله در تاریخ 13/4/1389 دریافت گردید و در تاریخ 14/6/1389 مورد تأیید قرار گرفت.
[2]. «نهضت و نظام» یک شاخه از دوگانة عامی است که در حوزهها و سطوح مختلف با تعابیر متفاوتی از آن یاد شده است. از این بحث در فلسفه با عنوان «ثبات و تغییر»، در جامعهشناسی با عنوان «ایستا و پویا» و در رهیافتهای نظری از آن به «ستیز و تعادل» تعبیر شده است. تفاوت «نهضت و نظام» با دوگانههای نظیر، در آن است که آنها اضلاع متفاوتی از واقعیت هستند که حسب منظرهای اتخاذ شده از سوی ناظران، آشکار یا پنهان میگردند؛ اما این یکی، اوضاع متعارضی را نشان میدهد که حسب شرایط، بر واقعیت عارض میگردد.
[3]. در سرفصلهای مطالعاتیِ انقلاب، ذیل بحث از «پیآمدها»، معمولاً به این مباحث پرداخته میشود:
1) منازعات قدرت میان جناحهای پیروز و دست به دست شدن دولت انقلابی؛
2) عصر وحشت؛
3) دورة ترمیدوری؛
4) بررسی تحقق شعارها و دستاوردهای انقلابی در عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی؛
5) تأثیرات منطقهای و جهانی انقلاب.
چنانکه مشاهده میشود در هیچ یک از این سرفصلها بحثی دربارة به خاتمه رسیدنِ یک انقلاب پیروز مطرح نیست و اگر هم بوده، عمدتاً در اطراف تداوم انقلاب و یا توقف و بازگشت آن صورت گرفته است.
[4] . برای تفصیل در اینباره، ر.ک.به: (مارکوزه و پوپر1380).
[5] . در اغلب مواردی هم که اوساط سیاسی از اصطلاحاتی با پسوند انقلابی (نظیر «نهاد انقلابی»، «مدیر انقلابی»، «تصمیم انقلابی» و «اقدام انقلابی») استفاده میکنند، منظور از آنها چیزی غیر از «انقلابی» به معنای دقیق کلمه است و معمولاً از آن همان آرمانی بودن و داشتن انگیزه و انرژی فراوان را مطمح نظر دارند.
[6] تعبیری است از وندل فیلیپس، که انقلابها، ساخته نمیشوند، بلکه از راه میرسند.
[7] . از میان انقلابهای معروف جهان، تنها انقلاب آمریکا است که قانون اساسی ایالات را به فاصلة کمی پس از پیروزی، مینویسد. نگارش و تصویب قانون اساسی فدرال در آمریکا حداقل ده سال بعد انجام میشود. ر.ک. به: (توکویل 1347: 323-322).
[8] . توجه شود که انقلاب را ما در اینجا به مثابه راهکار خاصی برای تغییر که سریع، عمیق و همراه با خشونت است، دیدهایم و بر همین اساس، آن را مربوط به ساحت طُرق و نه مقاصد محسوب کردهایم.
[9] . البته این تلقی با آنچه توماس هابز دربارة طبیعت وجودیِ انسان، ادعا کرده و انسان را گرگ انسان دانسته است، تفاوت دارد. برای تفصیل ر.ک.به: (هابز 1380: 158-157).
[10] . در بین نظریهپردازان انقلاب کسانی هم هستند که از اساس هیچ ضرورت و فایدتی برای انقلاب قائل نیستند. برای اشاراتی در اینباره ر.ک. به: (توکویل 1365: 291 ؛ آرنت 1361: 160 ، 226 ، 313 ، 332 ؛ برینتون 1376: 27 ، 192 ، 243 ؛ پوپر 1364 ج1: 370 ؛ 1369: 1078 ؛ مارکوزه و پوپر 1380: 6).
[11] . برای بحثهایی دربارة نقطة آغازین انقلاب اسلامی سال ۵۷ در ایران، ر.ک. به: (شجاعیزند 1382: 6-3).
[12] . منظور از «وضعیت انقلابی» revolutionary situation))، برههای است که در آن، جامعه از وضع و حال متعارف و زیستِ عادی خود خارج میشود و دچار تشنج و تکانههای سخت ناشی از تب انقلابی میگردد. این برهه از جرقههای تحریککنندة پشتِ هم آغاز و در نقطة پیروزی که نوعاً با لحظة دستگیری، هلاکت و یا فرار شاخصترین نماد قدرت سیاسیِ حاکم مشخص میشود، خاتمه مییابد. اگر چه خاتمة وضعیت انقلابی لزوماً با خاتمة انقلابیگری و فروکشکردنِ التهابات و هیجانات انقلابی همراه نیست، امّا به هر صورت با تفاوتهای مهمی از دورة بلافاصله پس از پیروزی متمایز میگردد.
[13] «ترمیدور» اصطلاحی است برای معرفی وضعیتی که مشخصاً در انقلاب انگلیس و فرانسه رخ داد و طی آن، سرنوشت انقلاب واژگونه گردید و رژیم پیشین به قدرت بازگشت و عنان حکومت را مجدداً در دست گرفت. بوربونها و نظام سلطنت فرانسه که در سال 1792 رسماً برکنار و ملغی گردیده بود، پس از 22 سال، مجدداً به قدرت بازگشتند و در انگلیس نیز پس از 20 سال مجدداً حکومت در اختیار چارلز دوم از خاندان سلطنتی استوارتها قرار گرفت. ترمیدور نام یکی از ماههای انقلابی فرانسه است که در آن روبسپیر، رهبر ژاکوبنها پس از به گیوتین سپردن تمامی رقبای خویش در جناح راست و رادیکال، خود نیز به همان سرنوشت دچار گردید. برای اشاراتی در اینباره، ر.ک. به: (برینتون 1376: 17 ؛ دورانت 1370 ج. 11: 101، 107).
[14]. genesis
[15]. establishment
[16]. consolidation
[17]. breakdown of last regime
[18] . انقلابات کبیر و دورانساز، آنهایی هستند که اولاً موجب تغییراتی عمیق و گسترده در یک جامعه میشوند و ثانیاً با تأثیرات ماندگارشان بر جوامع دیگر، به نقاط عطف مهمی در تاریخ جهان بدل میگردند. این دو خصوصیت را در کثرتِ دشمنان و شدتِ تخاصمات با آن میتوان سراغ گرفت. انقلاب فرانسه بدون تردید، یکی از همین انقلابات دورانساز بوده است و از انقلاب روسیه و ایران نیز با توجه به تأثیرات کلانشان بر مناسبات و مسائل جهانی، با همین عنوان یاد شده است. با معیاری که چارلز تیلی به دست میدهد، انقلاب ایران حتی بزرگتر از انقلاب فرانسه است. چرا که چالش در «وضعیت انقلابی» به حادترین وضع خود رسید و جایگزینی در دورة «پیآمد انقلابی» در کاملترین سطح آن به وقوع پیوست. برای اشارات و اذعانهایی در اینباره، ر.ک.و به: (سوبول 1357: 21 ؛ فوکو 1379: 54 ؛ پارسونز، 1375: 415 ؛ فوران 1377: 556 ؛Skacpol 1982: 265-283; Tilly 1978: 196-198).
[19] . در نوعی دستهبندی که در سطح زمانی (Temporal) صورت گرفته است، عوامل بروز انقلاب را به سه دستة «بنیادی» (structural)، «شتابزا»(precipitating) و «جرقهزننده» (trigger) تقسیم کردهاند. برای تفصیل در اینباره، ر.ک. به: (Kimmel 1990: 9-10).
[20]. Revolutionary situation
[21] . چارلز تیلی از آن به «پیامد انقلابی» (revolutionary outcome) یاد کرده است. تعابیر دیگری چون «ماه عسل انقلابیون» و «عصر وحشت» نیز از آن شده است.
[22] . توکویل در بیش از نیم قرن پس از انقلاب فرانسه، در کتاب انقلاب فرانسه و رژیم پیشین مینویسد: این انقلاب هنوز هم در حال عمل است. ر.ک. به: (توکویل 1365: 55).
[23] . آرنتبا تفاوت قائل شدنِ میان رهایی و آزادی، این دو مرحلة پس از فروپاشی رژیم پیشین را بهخوبی از هم تفکیک کرده است. او میگوید انقلابهای پیروز پس از طی مرحلة نخست (مرحلة انقلابی)، با دو سرنوشت مواجهند: یا موفق به بنیادگذاری آزادی میشوند و یا موفق نمیشوند و در سلسله انقلابهای دائمی باقی میمانند. او برای اولی آمریکا را مثال میآورد که از طریق تنظیم قانون اساسی و تشکیل حکومت مشروطه بدان نائل آمد و برای دومی از چین و روسیه نام میبرد که نتوانستند در فاصلة کوتاهی بدان دست یابند. نگاه کنید به: (آرنت 1361: 203-200).
[24] . به همین اعتبار، نظرات سراسر منفیِ توکویل وآرنت را دربارة نظام و دولتهای پس از انقلاب در مقایسه با رژیمهای پیشین، باید به حساب ارزیابی آنها از همان «دورة انقلابی» گذارد؛ زیرا ارزیابی و مقایسة دو نظام متعلق به شرایط متعارف در ذیل بحثهای انقلاب و با معیارها و شاخصهای آن، هیچ توجیهی ندارد. توکویل میگوید: معمولاً نظام اجتماعی که بهوسیلة یک انقلاب سرنگون میشود، همیشه از نظام اجتماعی بلافاصله پس از انقلاب بهتر است (توکویل 1365: 324). آرنتهم گفته است: میوة آشنای انقلابهای عصر جدید تا امروز، دیکتاتوریهای انقلابی بوده است؛ مگر اینکه انقلاب به شکست انجامیده و به بازگشت به وضع گذشته تن داده باشد (آرنت 1361: 226).
[25]. انقلابهای در انقلاب، بیش از آنکه انقلاب به معنای واقعی و دقیق آن باشند، دست بهدست شدن قدرت و کودتاهای انقلابی در شرایط ناپایدار سیاسی ـ اجتماعی هستند؛ نظیر آنچه در انقلابهای فرانسه، روسیه و چین رخ داده و کرین برینتون در کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب (1376) بدان پرداخته است.
[26]. utopic